آنچنان داده عشق جوش مرا


که ز سر رفته عقل و هوش مرا

عقل کلی شده فراموشم


بسکه مالیده عشق گوش مرا

نه چنانم ز مستی دوشین


که کشیدن توان به دوش مرا

در خروشم ز شور چون دریا


نتوان ساختن خموش مرا

عاقبت می پرستی تو رضی


می فروشد به می فروش مرا